درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ زنـداني 

نويسنده گرامي، مظلب شما را به دقت خواندم.

پيش از هرچيز، خواهش مي کنم نظر من را انعکاس دهيد، گرچه احتمال آن را اندک مي دانم. لااقل تقاضا مي کنم آن را بخوانيد و درمورد آن فکر کنيد.

خـودکـشي، مفهـومي مـنـطقي و حـقـيـقـتـي راسـتـين دارد.

به باور من، بهتـرين، بهتـرين و بهتـرين عملي که هر مـوجـود زنـده اي مي تواند انجام دهد، خـودکـشي و نـابـود کـردن خـويشتن است.

پـايـان دادن به حيـات، پـايـان دادن تمـام و کمـال و قـطـعـي به زنـدگي و زيـستن.

اما چرا چنين باوري دارم. آيا به خاطر انواع و اقسام مشکلات، سختي ها، مسائل،

مصيبت ها، اتفاقات، بحران ها، بيماري ها، موقعيت ها و شرايط جانکـاه و دردناک و

در يک کلام، راه طولاني حيـات و زندگي است؟ ... خـيـر. هـرگـز و هـرگـز.

حـقيقت خـودکـشي، شعـور و اراده آزاد انسـان است در برابر وجـود، در برابر آفـريننده و فـريـاد برآوردن اين حـقيقت است که نمي خواهم زنـدگي کنم.

انسـان با شعـور و اراده آزاد و آگاهانه، فرياد برمي آورد که هـيـچ احتيـاج، يا نيـاز يا حـاجتي به وجـود داشـتن، بـودن، حيـات و زنـدگي نـــدارد.

خواهش مي کنم دقت کنيد. درک کنيد.

ژان پل سارتر چه زيبا و ژرف واقعيت وجـود را توصيف مي کند: وجــود، يک احـمـق خـانـه است.

اين مـسـخـره بـازي ها و مفـاهيم پـوچ و مضحـک ديگر چـيـست؟ زنـدگي کنيم، از زندگي و حيات خود سپاسگزارباشيم، با اراده اي پولادين با سختي ها و مشکلات مواجه و سرنوشت خود را تغيير دهيم، جوشش، حرکت، اميد، سرشار بودن و .....!!!

انسـان از بـدو نـخـسـت و در حـقـيـقـت، هـيـچ نيـازي به زنـدگي، حيـات و زيـستن نـدارد که بخواهد به چنين مفاهيمي فکر کند.

اگر کسي از اسـاس، اصـلا نخـواهد که زنـدگي کند، حيـات داشته باشد، موفق باشد، سرنوشت خود را تغيير دهد، سرشار باشد، حرکت کند و ... چـه کـار بايد بکـنـد؟؟؟

پايان دادن به‏ وجــود، به اين مسخـره بازي ها و بيهـودگيها، خود عملي خردمندانه و منطـقي است.

آيا راهـي براي خــروج از اين مـسـخـره بازي است؟ آيا راهـي براي رهــايي، نجـات و خــلاصي از شـر اين سـرنـوشت غيرمنطقي که مـبـدأ هـسـتـي براي تک تک موجودات رقم زده، هـست؟

سـراينده اين ربـاعي چه زيبـا آرزوي حـقـيـقـي مـوجـودات را

بيـان کرده است:

بر شاخ اميد اگر بري يافتمي

هم رشته خويش را سري يافتمي

تا چند به تنگناي زندان وجود

اي كاش سوي عدم رهي يافتمي